+45

خـــــــــــــــــــــعلی ترسناک...خعلی خعلی ترسناک....بقرعان بخدا خعلی ترسناکه و راسته

+ساعت دوازده و 16 دیقه بود به خط 0937 عماد زنگ زدم..یعنی اینطور رو گوشیم نوشته بود

که من به خط 0937 اون زنگ زدم...

+عماد برداشت  و بعد سلام و احوالپرسی گفت مهسا این خط کیه؟؟؟

+گفتم خط خودمه ..وا برا چی میپرسی؟؟!!گفت یه خط دیگه افتاده حالا بیخیال...

+حالا چرا به خط 0919 زنگ زدی؟؟؟!!!!

+گفتم عماد چرا اسکولمون میکنی تو این نصفه شب من به خط 937 زنگ زدم اذیتم نکن

+گفت زهرمار دیوونه به خط 0919 زنگ زدی اگه باور نمیکنی الان با خط 937 بهت زنگ میزنم...

+در این حال که من هی داشتم به گوشیم نگا میکردم و میدیدم که نوشته من به خط 937 زنگ زدم

+عماد با همون خط 937 اومد پشت خطم...

+گفت:حالا باور کردی دیوونه؟؟!!!دوباره گرفتم به چپمم و باش حرف زدم و بعد قطع کردم...

 

ادامش حذف شد!

(به دلایل شخصی)



نظرات شما عزیزان:

دختر چادری
ساعت21:41---3 دی 1391
و خدایی که همین نزدیکی است



آیا به شتر نگاه نمی کنند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان که چه طور برافراشته شده؟ و به زمین که چه طور گسترده شده است؟ غاشیه/20-17



ما یک باغچه کوچک داریم که توی آن یک درخت انار است. هر روز نگاهش می کنم و به او فکر می کنم. به ریشه هایش فکر می کنم که تا کجا ها رفته و چه کار می کند. فکر می کنم آیا درخت برای بزرگ شدنش درد می کشد؟



هر وقت برگ هایش می ریزد، توی دلم می گویم: دیگر تمام شد، مرد.



اما هر سال خدایا، تو دوباره برگ های تازه به درخت انارمان می دهی و جوانه توی دستهایش می گذاری.



شب می خوابم و صبح می بینم گل داده است. گلهای قرمزِ قرمز. ذوق می کنم و می گویم: خدایا تو معرکه ای!گلهای قرمز، کهانار می شود، من همین طور می مانم که آخر چه طوری؟



خدایا! آخر تو چه طوری از هیچ، همه چیز درست می کنی.



کنار باغچه می نشینم، یک مشت خاک بر می دارم و می گویم: آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید؟ شیرینی و قیافه قشنگش از کجاست؟ یک خاک و این همه رنگ؟ این همه بو؟ این طعم؟



خدایا به یادت می افتم، حتی با دیدن دانه های سرخ انار.





بار دیگر چشم باز کن و نگاه کن. ملک/4





خیلی وقت ها خدا آدم ها را دعوت می کند به نگاه کردن، ولی حیف که ما آدم ها، خوب نگاه کردن را بلد نیستیم. ما ذوق زده نمی شویم. تعجب نمی کنیم و اصلاً حواسمان نیست که خدا همین جاست. توی همین باغچه، لای همین ابرها، روی همین ثانیه ها.



چشم های ما به همه چیز عادت کرده اند، به همه چیز.



تو چی؟ تو چه جوری نگاه می کنی؟ تا به حال شده که با دیدن چیزی، مثلاً یک درخت، یک پرنده یا یک منظره، آن قدر تعجب کنی یا لذت ببری که بگویی: خدایا تو واقعاً فوق العاده ای!



من منظورت رو نفهمیدم که چرا گفتی این پست رو حتما بخونم ؟
پاسخ:ادامشو حذف کردم وگرنه میفهمیدی برا چی گفتم بیا بخونش


دخمل سمپادی
ساعت23:11---2 دی 1391
سلام نگران نباش برات دعا می کنم خوب بشی وضعت از چیزی که فکر میکنم خیییییلی بد ترهپاسخ:بیش از اندازه بد.....چی فک کردی په

ساعت21:30---2 دی 1391
سلام مهسا گلم خوبی آبجی جان.

بدت نیاد خودتا به دکتر نشون بده یه چکاپت بکنه ببینه سالمی یا نه راستی اعتماد به نفستم بالاستا.کسی تا حالا خواستگاریت اومده؟

باورت میشه چند نفر اومدن به مامانم گفتن دخترمون مال پسر شما ولی مادرم قبول نکرده؟

اینا جدی گفتم.

راستی اگه میخوای منا ببینی برو تو پروفایلم و منا ببین و نظر بده.نظرتا راجع به عکسم بده
پاسخ:مرسی داداش تو خوبی؟؟رفتم داداش گفته سالمم... بله اومده یه دونه اومده خب من 15 سالمه کوچولو هم هنوز اره باورم میشه ماشالا هزار الله اکبر خیلی خوشگلی حق دارن دخترا خودشونو بکشن برات... اره دیدم خیلی خوشگلی ماشاالله


بهزاد
ساعت19:53---2 دی 1391
چند وقت پيش حودود ساعت 2 صبح داشتم از خونه يكي از بچه ها ميومدم ديدم يه نفر وسط خيابون لخت وايساده قدم حدود 2 متر قيافشم به جن ها مي خورد ما را كه ميگي جف كرديم زديم رو ترمز

وقتي جلوتر رفتم ديدم لباس داره و آدمه ، از كنارش رد شدم رفتم

هنوز كه هنوزه وقتي ياد اون لحظه مي افتم جفت مي كنم


پاسخ:!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من ندیده جف کردم!


گرگنما
ساعت17:54---2 دی 1391
این اخر پیام منه -----------من از این چیزا زیاد سرم اومده

sara
ساعت17:29---2 دی 1391
ادامش کوووو؟؟
پاسخ:پیشی خوردش


شیدا
ساعت15:40---2 دی 1391


hiichkass
ساعت13:27---2 دی 1391
بازم فیلم هندی اومدی واسمون اون از خواب دیدنات اینم از گوشیت پاسخ:زهرمار....بزنم نصفت کنم!

ساعت11:26---2 دی 1391

چت کرده بودی حتمانش
مستی چیزی نبودی

در مورد گوشی نطر خاصی ندارم
اما پرده ها
از این اتفاقات زیاد بری من افتاده
توهمه همش پاسخ:نخیر توهم چیه بابا خودم با چشام دیدمش!!!ینی دیدم داره تکون میخوره!!!


هیوا
ساعت8:43---2 دی 1391
قشنگه.حالا این داستان واقعیت داره
پاسخ:نه شوخی کردیم دور همی بخندیم!!! معلومه واقعیت بود قلبم تو حلقم میزنه از دیشب تا حالا


ساعت7:26---2 دی 1391
نترس باو من اینجام از چی میترسی؟
اقا من که میگم همش تقصیره این نوسترو دیوثه پاسخ:ترو قرعان نگا این رفقا ما!!!ما از ترس مردیم اینا نیششون بازه


علی hwyv
ساعت2:01---2 دی 1391
خوندم...
پاسخ:مرسی!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ساعت 1:53 نویسنده mahsa pishi |